چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ همه شوگِردَدیها!
- چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ همه شوگِردَدیها!
886645
27 تیر 1398 - 19:3519323 بازدید
برترینها: عرض سلام و ادب خدمت یکایک دوستان و همراهان «چهرهها در شبکههای اجتماعی»، امیدوارم حالتون خوب باشه و تا پایان این بخش همراهمون باشین.
با غول دو شاخ مو بلوندِ خوشحالِ تازه متولد شده آقا پولاد کیمیایی مطلب امروزمون رو شروع میکنیم.
حواشی جشن حافظ حالا حالاها ادامه داره، سلفی عادل فردوسی پور و مریم مومن، فخرالزمان سریال بانوی عمارت.
اکران دیگری از شبی که ماه کامل شد، الناز شاکردوست با پوششی برگرفته از لباسهای بلوچی در این مراسم.
تا بهار 99 بیصبرانه منتظر قورباغه هومن سیدی باید باشیم.
ووریا غفوری و خوشگل پسرش.
اِکسترا تایم سلفیِ غزل خوش صدا که با این عکس یه تکونی به پیج سوت و کورش داد.
سلفی در راهِ سفر نرگس محمدی و لاله اسکندری با ذکر این موضوع که هر عینک آفتابی که مُد میشه قرار نیست به همه بیاد.
مُرده خوران؛ ونوس کانلی با این عکس در کنار سام درخشانی از همکاری مشترک در فیلم سینمایی «مرده خور» خبر داد.
سحر دولتشاهی و ستاره پسیانی، بازیگران فیلم «رضا» علیرضا معتمدی در اکران همین فیلم در موزه سینما.
پریسا بخت آور همسر اصغر فرهادی به همراه سارینا فرهادی به دیدن این فیلم نشستند.
مهراوه شریفی نیا هم حضور داشت.
زهرا داوودنژاد و دخترش هم برای دیدن نقش آفرینی برادرش رضا داوود نژاد در این فیلم به این اکران اومدند.
حواستون باشه آقای فخیم زاده رو جایی دیدین احوالپرسی نکنین چون حتما باید بدونین که ایشون دان 5 تکواندو رو دارن.
جشن حافظ هم با شب دوم این ضیافت و حضور مهمانان ویژهای که دعوت بودند تمام شد.
سلفی عاشقانهی کورش تهامی به بهانهی تبریک تولد همسرش.
بات دونت اسموک اند اینجوی دِ سایلنس.
اسپویل ستاره پسیانی با عکسی از پشت صحنه سریال «نهنگ آبی».
و باز آفتاب تابستونی و سلفی های قشنگ هستی خانم.
سروش صحت با این عکس از بازیگران «فوق لیسانسهها» خبر از ساخت و پخش جدیدترین کارش داد.
الان یه عده حسود میگن فتوشاپه، خدا رو چه دیدین شاید نیما هم یکی از بچههای گمشده آنجلینا بود.
تعطیلات تابستانی اکبر عبدی و دخترش المیرا در کنار آبشار نیاگارا.
نمایش «این یک اعتراف است» با حضور جمشید هاشم پور و نیکی مظفری بعنوان مهمانان ویژه افتتاحیه.
مرجانه گلچین با استایلی نوود در افتتاحیه همین نمایش.
پس اگه هنرمند واقعی باشی، باید متوجه سکوتِ ما بعد از شنیدن خبر تجربه کارگردانی خودت شده باشی.
نگاهِ محسن و نگاه یگانه.
چالش جدید این روزهای صفحات اجتماعی که همگی رو درگیر خودش کرده، اما کدوم سلبریتی اجازه میده به این مرحله برسه تا وقتی بوتاکس هست!
گریم جدید نوید محمدزاده در نقش نمک ددی.
همه ایزی لایف لازم های این چند روز، حدس بزنین این تصویر 80 سالگی کیست؟
تو این یکی دو روزی که همه درگیر 50 سال بعد خودشون شدن، نازنین بیاتی با انتشار عکس آتلیه ای از خودش نشون داد که علاقه ای نداره دوران کهولتش رو ببینیم.
با این عکس مهرداد صدیقیان از چالش فیس اپ مطلب امروز رو به پایان میبریم. دل همتون شاد، آخر هفته تون خوش.
برای پیام صادقیان؛ زلفهای مادر را نقره نکن!
- برای پیام صادقیان؛ زلفهای مادر را نقره نکن!
888057
31 تیر 1398 - 14:135033 بازدید
روزنامه همشهری - ابراهیم افشار: این توصیف محشر «گالئانو» نویسنده اروگوئهای درباره بُتها و بتوارهها، آدمی را خلعسلاح میکند؛ آنجا که میگوید: «در یک روز زیبا الهه باد، پای او را میبوسد؛ پای نزار و تحقیر شده او را و با این بوسه، بُت متولد میشود؛ در یک اصطبل یا زیر یک شیروانی به دنیا میآید؛ با یک توپ فوتبال در آغوش. توپ، او را میجوید، او را میشناسد و به او نیاز دارد.»
گالئانو هولناکترین تئوریها را درباره عصیانگران فوتبال معاصر رو میکند و میگوید: «قهرمان، یک موجود تراژیک است؛ زخمی، ویران، سرگردان، هراسانِ روزهای تنهایی و ناتوان از فهم جهانِ خویش.» بله. اینهایی که من بهعنوان ستاره عاصی فوتبالفارسی میشناسم و قبلهشان را گم کردهاند در همین یک جمله گالئانو جا میگیرند: «ناتوان از فهم جهان خویش».
در این فوتبال بیصاحب و سردمزاج، قهرمان از فهم جهان خویش عاجز است پس بهراحتی میتوان فرشته را در جایگاه دیو یا دیو را در جایگاه فرشتگان نشاند. بهراحتی میتوان بر نام ستارههایی، چون «علی براوو» (رئیس دانشکده ادبیات تهران)، نادر افشارنادری (مردمشناس)، دکتر برومند (فارغالتحصیل دانشگاه آمریکایی بیروت) و بسیاری دیگر که روزگاری امجدیه را بالای سر خود بردهاند، قلم فراموشی زد و نسلی را جایگزینشان کرد که از فهم جهان خویش عاجز است.
امروز نهایت گمگشتگی ستارهها در این است که طرف در فضای مجازی با یک خبر مبتذل غوغا به پا کند و برای مدتی در صدر اخبار و پچپچههای رسانهها بنشیند؛ گرچه تاریخ مصرفش بسیار موقتی است. اکنونیان بیشتر به مانکنی میمانند که بدنشان پر از خالکوبی خونخواران و نمادهای کارخانجات و بارکدهاست و برای زیارتشان باید درِ سالنهای فشن را از پاشنه درآورد، اما قهرمانان اصیل در ریاضتهای روی چمن پرورانده میشدند؛ لای کتابخانهها و کف خیابانها و تابستانهای داغ بلالفروشی و لالاییهای مادرانه.
گاهی از خود میپرسم چرا فوتبال دنیا دیگر از ابرقهرمان خالی شده است؟ چرا لنگه رودگولیت پیدا نمیشود که زیباترین لحظه زندگیاش زمانی بود که در کنسرتی علیه آپارتاید در آفریقایجنوبی گیتار زد یا توپ طلای بهترین بازیکن اروپا 1987 را لایق اهدا به نلسون ماندلا دید تا اینکه روی طاقچه اتاقش کپک بزند؟ درنظر او هیچ غمی بزرگتر از این نبود که یک مرد آزادیخواه زیر سقف یک محبس، سر بر زمین بگذارد.
اما نسل آن قهرمانان خودساخته و خودآموخته قرن بیستم را که همهشان شورشیان کمالگرایی بودند ملخ خورد. گاه از خود میپرسم چرا دنیا از نسل فوتبالیستهای شورشی تهی شد و از نسل مانکنها پر؟ چرا هیچکس دیگر کلاهگیس دیهگوی شورشی را بر سر نگذاشت و همگی با کلاهبافتهای آنجلینایی حال کردند؟ چرا دیگر آخر و عاقبت هیچ ستارهای مثل هلنو دوفرتیاس، ستاره بیبدیل برزیلی به دیوانهخانه نمیکشد؟
گاه خود را با این جملهها آرام میکنم که اگر روزگاری در صف نبرد بین خیر و شر، آدمی در منطقه حائل بین سیاهی و سپیدی میایستاد و نظارهشان میکرد امروز فقط میتواند به فهم و کمال ستارههایش نگاه کرده و قِی کند؛ ستارههایی که از فهم جهان خویش عاجزند.
من پیام صادقیان را -گرچه هیچوقت از نزدیک ندیدهام اما- میشناسم. میدانم که او با یادآوری روزهایی که پدرش حسن تنها و یالقوز در خانهاش دق میکرد و هیچ جوانمرد قصابی درِ آن خانه را نمیزد که پول دارویش را قرض بدهد، چه حال و روزی پیدا میکند. میدانم که مادرش در اوج جوانی- بعد از آنکه حسن را از دست داد- برای اینکه پیام را در تیمهای پایه ذوبآهن اصفهان جاگیر کند، چگونه طفلش را به دندان گرفت و چه ریاضتها کشید.
شاید همان غمهای ازلی- ابدی برای یک جوان نازکنارنجی و تازه به دوران رسیده، کافی است تا از دنیا بدهکار باشد و برای ابد از دنیا احساس طلبکاری کند. میدانی! من از پیام انتظار ندارم که کتابهای گالئانو را بخواند و بفهمد که چرا قهرمان امروز از فهم جهان خویش عاجز است.
طبیعی است وقتی چنین بشری به اسم و رسم میرسد کرگدنها و روباهها و دُمجنبانکها محاصرهاش کنند و هیچ دانایکلی به مشورت با او ننشیند. اما وقتی که میبینم او در قالب یک ضدقیصر، شورشهای غریبی درمیکند (و مثلا این بار سایت شرطبندی میزند) تحلیلهایم طبقاتی نمیشود، اما بیوصل به کودکیهای او هم نیست. من که نمیتوانستم یک بار مجتبی{محرمی} را ببرم سر خانه و زندگی او و بگویم ببین این بشر، دیگر آخر شورشگری است.
این بشر، دیگر آخر لوطیگری و مرامگذاری است. این دیگر، آخر عصیان و تنهاییهاست که نورچشمش هزاران کیلومتر آنورتر، توی هلند، بیبابا زندگی میکند و مجتبی با ناصر طفلی در خانهای به دور از اغیار واقع در مهرشهر شب را به بطالت روز میکنند و روز را شب. من نمیتوانستم مجتبی را پیشش ببرم یا حتی اکبر افتخاری را که وقتی مُرد هیچی نداشت، اما همان مرد در روزگار علیاکبرخونیاش یکهو 50 هزار تماشاچی داد میزدند که «اکبر افتخاری... تاج رو ببند به گاری!»
من نمیتوانستم خبرنگار همشهری را خفه کنم که وقتی بهش گفته بود بابا بازی ملی مهم است، سعی کن حداقل 80، 70 تا بازی ملی داشته باشی، اما او در جوابش گفته بود: «اسگل! فقط پول در این زمانه مهم است!» من چگونه میتوانستم گالئانو را کَتبسته ببرم پیش پیام و بگویم به او بگو زلفهای مادر را سفید نکند. بگذارد برای همیشه نقره بماند. به او بگو این دنیا اکبر خراسونی را یکجوری زمین زده که صدای شکستن استخوانهایش به گوش ممصادق بلورفروش هم رسیده است.ای قهرمان عصر من! از فهم جهان خویش غافل مشو. غافل مشو لطفا!
استاد مرتضی نیداوود؛ تارنوازی از تبار یهود
- استاد مرتضی نیداوود؛ تارنوازی از تبار یهود
582123
02 مرداد 1398 - 14:3714147 بازدید
هفتهنامه صدا - سما بابایی: میگویند موسی (ع) نزد کاهنان مصری تعلیم موسیقی دیده بود. شاید به همین خاطر است که قوم یهود، از قدیمیترین قومهای داریا آوانگاری موسیقی هستند و میگویند که قدیمیترین شیوههای موسیقایی در سنت یهود است.
در سال 1976 تعدادی از استاید موسیقی شناسی دانشگاه موسیقی بنجامین با همکاری باستان شناسان مرکز تحقیقاتی U.L.I.B طی پژوهشهای باستان شناسی و تحقیقاتی در سال 1976، مقالهای انتشار دادند و عمر پیدایش موسیقی یهود و بین اسراییل را در حدود 4800 سال تخمین زدند، با این وجود بدیهی است که این قوم در موسیقی ایران نیز تاثیراتی بسیار محسوس داشته اند و تعدادی از بزرگترین چهرههای موسیقایی ایران، یهودی اند، آن قدر که میگویند برای اولین بار یهودیان «چهارگاه» را روی سرودی ساخته و برای شکرگزاری به کوروش تقدیم کرده اند.
در سدههای اخیر، بسیاری از تصنیف خوانان و ضربی خوانان در کوچه و بازار مینواختند و همین تصانیف استادان موسیقی سنتی ایران را نیز تحت تاثیر قرار داد. میگویند «علی اکبر شیدا»، نصنیف ساز بزرگ موسیقی ایرانی نیز که تصنیف را به فرم موسیقی ردیفی نزدیک کرد، تحت تاثیر همین گروه دل به دختری کلیمی سپرده و برای او تصنیفهای زیبایی ساخت، اما موسیقی دانانی بودند، چون «داوود شیرازی» که استاد ردیف بود و پسرش «اسماعیل شیرازی» استاد بزرگ تار، «یحیی زرپنجه» (هارون جزاسند) نیز دیگر موسیقی دان یهودی است که سازش دارای قدرت فوق العاده مضراب ها، شفافیت، سرعت و چابکی بود و از جمله آثار او میتوان به صفحه تار ماهور اشاره کرد.
مرتضی خان نی داوود، موسی خان کاشی، یونس دردشتی و سلیمان روح افزا نیز از دیگر موسیقی دانان بزرگ یهودی بودند که در ایران فعالیت داشته اند؛ حالا هیچ کدام از این آدمها نیستند؛ اما تاثیراتشان بر موسیقی ایران بسیار اثرگذار است و «نی داوود» از همه آنان بیشتر که «مرغ سحر» ش حالا بدل به یک سرود ملی شده است. او بیش از یک قرن پیش در خانوادهای کلیمی در اصفهان زاده شد.
پدرش «بالاخان» تنبک مینواخت و او بود که فرزند را به سمت موسیقی تشویق کرد. خودِ نی داوود، در یکی از گفت و گوهایش درباره ورودش به دنیای موسیقی میگوید: «نواختن تار را از زمان کودکی تا هفت سالگی به همت خود و با راهنمایی پدرم تجربه کردم. در همان سال با پدرم به خدمت مرحوم آقا حسینقلی رسیدم و از استعداد بنده خیلی تعریف کرد. مدتی نزد ایشان بودم و دورههای مرحوم آقا حسینقلی را تمام فرا گرفتم. بعد که دوره آقا حسینقلی تمام شد، پدر بنده مرا برد به خدمت درویش خان.
آن قوتها که خدمت آقا حسینقلی بودم شناسنامه و اینها نبود. درویش خان کسی بود که در موسیقی انقلاب کرد و انقلاب در موسیقی ایرانی به نام ایشان است. اولا تار پنج سیم داشت. در زمان آقای حسینقلی، مرحوم درویش خان 5 سیم تار را کرد 6 سیم. یک سیم اضافه کرد به تار و این خدمتی بود که درویش خان کرد. پی شدرآمد و تصنیف و رنگ به این شکلهای امروزی که هست نبود. تمام اینها را درویش خان تنظیم کرد و مبتکر این کار ایشان بود. ایشان خیلی خیلی به موسیقی ایرانی خدمت کرد.»
«نی داوود» علاقه بسیاری به «درویش خان» داشت. همین موسیقی دان بزرگ هم بود که نام «نی داوود» را برای او انتخاب کرد. «نی داوود» آوازی از محلقات دستگاه همایون است. همایون گوشههای بسیاری دارد؛ چکاوک، بیداد، باوی، جامه دران، نی داوود و... گوشههای دیگر.
به عقیده مرتضی خان، استاد او درویش خان بزرگترین واولین و آخرین آهنگساز و نوازنده ابزار موسیقی و مخصوصا تار در تمام تاریخ موسیقی ایران، از دوران قاجار تا زمان حاضر بود: «درویش خان مرا مثل فرزند خودش دوست داشت. درویش خان خیلی زود فروسده شد. سن زیادی نداشت.
درویش خان با تصادفی که به خودش هیچ آسیبی نرسید فوت کرد. یک اتومبیل از شمال خیابان امیریه میرفت به جنوب و درویش خان با درشکه از جنوب خیابان امیریه به سمت شمال میرفت که با اتومبیل تصادف کرد. اتومبیل به اسبهای درشکه برخورد کرد و اسبها زخمی شدند. هیچ جور آسیبی به درویش خان نرسید، ولی ترس و اضطراب، درویش خان را مریض کرد و در بیمارستان فوت کرد. یک هفته در بیمارستان بود، هیچ آسیبی به ایشان نرسیده بود.»
مرتضی خان پس از سه سال، موفق به دریافت سه نشان مسی و تبرزین طلا شد و تدیرنامه خود را با خط استاد درویش خان دریافت کرد. «نی داوود» بعد از اشنایی با عراف قزوینی در سال 1301 و موافقت با او و دیگران مجلس یادبودی به مناسبت چهلمین روز درگذشت درویش خان در تهران برپا کرد. اجرای این کنسرت با حضور مرتضی نی داوود و پیانوی رضا محجوبی و آواز طاهرزاده و دوامی موفقیتی بزرگ بود و کلیه درآمد حاصل از آن صرف پرداخت بدهیهای استاد درویش خان به هنگان درگذشتش اختصاص پیدا کرد.
او در سالهای آغازین سال 1300 یک مدرسه موسیقی راه اندازی کرد و به یاد استاد خود آن را مدرسه درویش خان نامید. اولین صفحه موسیقی در ایران با اجرای تار نی داوود و آواز قمرالملوک وزیری توسط کمپانی صفحه پرکنی «هیز مستر زویس» سال 1305 ضبط شد و بعد از آن صفحات متعدد با آواز ملوک ضرابی و قمرالملوک وزیری و استدی آواز، طاهرزاده و قوامی با همان کنسرت اجرا و ضبط شد.
خودش درباره همکاریش با «قمر» گفته است: «من مدرسه موسیقی داشتم که بااجازه اداره معارف که دکتر حکمت وزیر وقت بود به من داد. قمر شاگرد این مدرسه بود. قمرالملوک وزیری از قزوین آمد به تهران. صدای خیلی خوبی داشت. صدایش عالی بود. در اول حتی یک گوشه از ردیف هم بلد نبود و بنده یادشان دادم. استعداد خیلی عالی داشت، خیلی عالی. صدا دو قسمت دارد، یا قدرت دارد (اما) ظرافت ندارد.
امکان دارد ظرافت داشته باشد (اما) قدرت نداشته باشد. این دو تا خیلی کم اتفاق میافتد که هر دو در یک نفر جمع باشد، یعنی قدرت و ظرافت. قمر هر دو اینها را داشت و صدایش کم نظیر بود. قمر موسیقیدان عالی نبود، اما همه را با صدایش راضی میکرد. صدایش بی نظیر بود. قمر نزد بنده حدود 10 سال به طور مداوم کار کرد و بعد صفحاتی پر کرد. با ارکستر مدرسه بنده یا با تار تنها. مرحوم «ارسلان درگاهی» هم با قمر کار کرد و صفحه پر کرد. ارسلان درگاهی هم شاگرد بنده بود. بنده ربان شاگرد زیاد داشتم. ارسلان درگاهی دوره موسیقی را تمام نکرد، ولی آنقدری که کار کرد، خوب کار کرد. ارسلان درگاهی جزو کسانی است که خوب کرا کرد. قمر با دو کمپانی هنیرماسترویس و پولیفون صفحاتی را پر کرد.»
سال 1307 آهنگ و آواز مرغ سحر با صدای ملوک ضرابی و کنسرت مدرسه درویش خان به وسیله کمیانی «دیولیفون» ضبط شد که بعضی از صفحات آن هنوز موجود است. شعر و آهنگ «مرغ سحر» که شعر آن را ملک الشعرای بهار سروده بود و آهنگ آن توسط مرتضی نی داوود در دستگاه ماهور ساخته و نختسین بار توسط ملوک ضرابی و بعدها قمرالملوک وزیری اجرا شد را از اولین اجرا به وسیله ملوک ضرابی تا اجرای استاد محمدرضا شجریان تقریبا تمام خوانندگان و نوازندگان موسیقی ایرانی «مرغ سحر» خوانده و نواخته اند.
او خودش درباره این اثر چنین توضیح داده است: «مرغ سحر که ساختم نه شاد است و نه غم انگیز. آهنگ هم نه غم دارد و نه شادی. شعر هم متوسط است: «مرغ سحر ناله سر کن» نه شعر آن غمگین است و نه آهنگ آن. عارف قزوینی آهنگی ساخته «گریه کن که گر سیل خون گریی ثمر ندارد». خوب آهنگ غم انگیز است. شعر هم غم انگیز است. اگر شعر هم خوانده نشود از آهنگ آن پیداست که آهنگ و شعر خیلی غمگین است. عارف هم آهنگ و هم شعر را خودش ساخته؛ ولی شعر مرغ سحر را مرحوم ملک الشعرای بهار ساخته، حال چطور شده که این طور است چی شده که قالب هم است.
شاید بیش از 20 مرتبه بنده برای مرحوم ملک الشعرای بهار آهنگ را نواختم و این آهنگ را ایشان حفظ کرده که بتواند در قالب این آهنگ چه شعری بگوید. مرغ سحر را که ساختم شاعر دیگری هم بود، ولی مرحوم ملک الشعرای بهار با مرحوم درویش خان دوست بودند. تمام آهنگهایی که درویش خان ساخت با مرحوم ملک الشعرا میساختند یعنی شعر و آهنگ را با هم میساختند. الاحق و الانصاف بهترین تصانیف را بعد از شیدا ساخت. روی دست نصانیف شیدا نظیرش را نمیشود پیدا کرد.
شیدا یک استثنا است، ولی مال مرحوم ملک الشعرا و درویش خان خیلی خیلی خوب بود. من تصور میکنم که همه ایرانیها از موسیقی ایرانی لذت میبرند. ولی شعر چی؟ شعر هم بایستی شاد باشد، برای این که آهنگ شاد است، ولی متاسفانه شاد نیست. همه اش شکایت، همه اش بدبختی. مثلا میگوید دیشب آمدم نبودی. به درک که نبودی. آخر این چه بدبختی است که درست کرده اید!»
از دیگر آهنهای ساخته شده توسط مرتضی نی داوود، از «پیش درآمد اصفهان» (شاه من، ماه من) و «روزگار گذشته» (بس کنای دل) و تصنیف «آتش دل» با شعر پژمان بختیاری و «هدیه عاشق» شعری از ایرج میرزا و بسیاری دیگر را میتوان نام برد. در این میانذکر خاطرهای از او خالی از لطف نیست.
«وقتی کوچک بودم و مدرسه میرفتم میآمدند و میگفتند که داوود شیرازی تار زده و بلبل آمده نشسته روی دسته سازش! من با آنکه کوچک بودم نمیتوانستم باور کنم که یک چنین چیزی میشود تا اینکه یک شبی مهمانیای بود در باغ صاحب جم، بنده تار میزدم و دیدم بلبل روی دسته ساز نیامد، ولی خیلی نزدیک روی یک شاخه درختی نشسته بود و من هیچ باور نمیکردم تا اینکه برای خود من این پیشامد، پیش مد، ولی بلبلی روی دسته تار من ننشست. اما خیلی نزدیک بود، آنها که داشتند گوش میکردند، اشاره به خواننده کردند که دیگر نخواند و من تار نواختم. بلبل هم جواب میداد. مثل یک سوال و جواب شده بود. آن شب که گذشت فردایش دیدم که مردم حرفهایی میزنند و من باور نمیکردم!
به من میگفتند: آن شب فلان جا در باغ صاحب جم تار زدید، بلبل روی دسته تار نشسته بود!
گفتم: آقا اینطور نیست!
میگفتند: باید افتخار کنید! حالاگر میخواهید نگویید ما خودمان میگوییم!گفتم: آقا، روی دسته ساز من بلبلی نیامده!
خلاصه هرچه از بچگی میگفتم یک چنین چیزی نمیشود باور نمیکردند. فقط این را میگویم که اگر تار را نرم بزنید و اگر چکشی مضراب نزنید، بلبل نزدیک میآید و از صدای نرم ساز، بلبل خوشش میآید.»
10 بازیگری که در کودکی نقشهای جنجالی بازی کردند
- 10 بازیگری که در کودکی نقشهای جنجالی بازی کردند
890130
06 مرداد 1398 - 09:129708 بازدید
برترینها: جودی فاستر که از بازیگران دنیای سینمایی دیزنی بود در سن 12 سالگی نقشی بسیار بحث برانگیز را بازی کرد، فیلمی که هنگام نمایشش فاستر تنها 13 سال سن داشت. نقش او در این فیلم یک کودک-روسپی به نام آیریس در فیلم مشهور «راننده تاکسی» (Taxi Driver) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بود. این نقش آفرینی نامزدی جایزه اسکار در بخش بهترین بازیگر زن نقش مکمل را برای فاستر در پی داشت، اما بسیاری را با انتقاد واداشت.
در ابتدا گفته میشد که او توانایی و بلوغ سنی لازم برای ایفای این نقش را ندارد، اما در مصاحبه روانشناسانهای که 4:30 به طور انجامید، اعلام شد که او توانایی ذهنی بازی در این نقش جنجالی را دارد. اما جودی فاستر در این زمینه تنها نبوده و بازیگران متعددی در سنین پایین نقشهایی را بازی کردهاند که بحث برانگیز بوده و تناسبی با سن آنها نداشته است که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.
ناتالی پورتمن در «لئون: یک حرفهای»
ناتالی پورتمن اولین نقش آفرینی هالیوودی خود را در سن 12 سالگی در نقش ماتیلدا و در فیلم «لئون: حرفهای» (Leon: The Professional) انجام داد. شخصیت او یک دختر یتیم است که با یک قاتل دوست شده و ترفندهای این کسب و کار را از او میآموزد در حالیکه یک رابطه عاشقانه پاک بین او و این قاتل شکل میگیرد. اگر ایده یک قاتل-کودک چندان بحث برانگیز به نظر نمیرسد، به لباسهایی که شخصیت او میپوشد توجه کنید. اگر رابطه نزدیک یک مرد بالغ با دختری که هنوز به نوجوانی نیز نرسیده چندان جنجالی به نظر نمیرسد باید بدانید که تدوین اولیه فیلم از این نیز بحث برانگیزتر بوده است.در نسخه اولیه این فیلم دیده میشود که لئون و ماتیلدا به یک رابطه عاشقانه معمول نزدیک میشوند که در نمایش اولیهاش با واکنش شدید مخاطبان لس آنجلسی مواجه شد. پورتمن میگوید که بازی در این نقش باعث شد که بسیاری در مورد کشش جنسی او رویاپردازی کنند به نحوی که یکی از طرفدارانش یک فانتزی تجاوز را در قالب نامهای برای او فرستاده و حتی برخی شمارش معکوس برای رسیدن او به 18 سالگی را آغاز کرده بودند. وی میگوید که بعد از این فیلم تصمیم گرفته پیامی به این افراد داده و با نقشهای پوشیده و متعارف به آنها ثابت کند که او شخصی است که لیاقت احترام و امنیت را دارد.
داکوتا فانینگ در «سگ شکاری»
داکوتا فانینگ بازیگری شناخته شده است که در برابر چشمان عموم مردم و رسانهها بزرگ شد و از همان کودکی در نقشهایی که برای سن او بیش از حد بزرگ بودند ظاهر شد. یک سال پس از بازی در نقش فرن در فیلم «تار شارلوت» (Charlotte"s Web)، فانینگ 12 ساله در اولین نقش جنجالی خود حاضر شده و نقش لولین در فیلم «سگ شکاری» (Hounddog) بازی کرد. این فیلم حاوی سکانسهای دیوانه کنندهای از جمله سکانس مربوط به تجاوز به شخصیت او در داستان بود.واکنشهای زیادی به این سکانس خاص وجود داشت به نحوی که بسیاری آن را برای شخصیت فانینگ زیان آور دانستند. فانینگ نیز در مقابل این انتقادها و اعتراضات ساکت نمانده و چنین گفت: «وقتی به نقطهای میرسد که به مادرم، مدیر برنامههایم... معلمم و تمام کسانی که آن روز در فیلمبرداری حضور داشتند حمله میکنند، این موضوع باعث دیوانه شدنم میشود... آنها فیلم را ندیدهاند». وی در همان سنین ادعا کرد که چنین اتفاقهایی هر روز و هر ساعت برای کودکان بسیاری در سن او در واقعیت رخ میدهد.
کریستن دانست در «مصاحبه با خون آشام»
5 سال از حضور کریستن دانست به عنوان یک بازیگر حرفهای، اما هنوز کودک در سینما میگذشت که در اولین نقش مهم خود در فیلم «مصاحبه با خون آشام» (Interview with the Vampire) بازی کرد. دانست که در آن زمان تنها 10 سال داشت نقش کلودیا را بر عهده داشت، دختری که به خون آشام تبدیل شده و در حالی که مغز او رشد میکند، جسم او همچنان در دوران کودکی مانده و رشدش متوقف شده است. در حالی که بلوغ فکری و مغزی برای این نقش لازم بود، اما او خود را در برخی سکانسهای ریسکی یافت، به خصوص سکانسهایی که به او و برد پیت که آن زمان 19 سال از دانست بزرگتر بود مربوط میشد.اگر چه وی بدون مشکل از پس این صحنهها برآمد، اما سالها بعد اعتراف کرد که در این سکانسهای خاص زیاد متوجه شرایط نبوده است: «بوسیدن برد برای من بسیار ناخوشایند بود. به یاد دارم که در مصاحبههایم گفته بودم که این که در این فیلم برد شپش داشت بیاحترامی بود. منظورم این است که من 10 سال سن داشتم». وی میگوید که بسیاری گفتهاند خوش شانس بوده که برد پیت او را بوسیده، اما او از این کار احساس خوبی نداشته است.
نیکی رید در «سیزده»
وقتی که در سال 2003، فیلم «سیزده» (Thirteen) منتشر شد، به بدترین کابوس والدین تبدیل گردید. این فیلم با داستان واقع گرایانه دو دختر 13 سالهای که از طریق رابطه جنسی، مصرف مواد مخدر و دله دزدی معصومیت خود را از دست میدهند جنجال آفرین شده و بسیاری از والدین را شوکه کرد. این فیلم تا حدودی بر اساس زندگی واقعی نیکی رید، کودک بازیگر معروف، ساخته شده بود.این بازیگر که هنگام انتشار فیلم تنها 15 سال سن داشت در مورد دوران زندگی خود که در فیلم به آن پرداخته میشود گفته است: «بدترین زمان زندگی من بود، بسیار ویرانگر، مانند این که صورتم را بزنم، اما این کار را دوست داشته باشم». رید خود در نوشتن سناریو این فیلم با کاترین هاردویک، یک طراح تولید هالیوود که مدتی با پدر رید نامزد بود، مشارکت داشت. هاردویک نیز این موضوع را تایید کرده و در مورد سقوط رید به عرصه طغیان در اوایل نوجوانی چنین گفته است: «وقتی که او از سن 12 تا 13 سالگی شروع به تغییر کرد، شاهد از دست دادن شادی او بودم... این موضوع مرا به شدت ترساند. میخواستم او به جای کارهای ویرانگر به خلاقیتش بازگردد». رید در این فیلم در کنار ایوان راشل وود که آن زمان تنها یک سال بزرگتر از خود رید بود، نقش دو دختر ماجرا را بازی میکنند.
دومینیک سوین در «لولیتا»
رمان «لولیتا» (Lolita) که بحث برانگیزترین رمان ولادیمیر ناباکوف است به محض انتشارش مخاطبان را شوکه کرد. این نویسنده کتاب خود را برای انتشارات بسیاری فرستاد، اما کسی قانع به چاپ آن نشد. حتی نیویورکر که بر اساس قرارداد با ناباکوف اولین موسسهای بود که باید کتابهای او را میخواند نیز از این کار سر باز زد، زیرا کتاب داستان یک مرد میانسال اروپایی را روایت میکرد که یک دختر 12 ساله آمریکایی را اغوا میکند و این موضوع برای مخاطبان شوکه کننده بود.
در نهایت این رمان منتشر شده و به عنوان یک اثر هنری نه تنها یک بلکه دو بار در قالب سینمایی به تصویر کشیده شد. با این وجود، نسخه دوم در سال 1997 بود که بسیاری را به واکنش واداشت و بیشتر از همه به خاطر بازیگر خردسالی که نقش لولیتا را بازی میکرد. دومینیک سوین تنها 14 سال داشت که این نقش را پذیرفت. جرمی آیرونز که در این فیلم نقش شخصیت اغواگر هامبرت هامبرت را بازی میکند آشکارا از ناراحتی خود برای اجرای سکانسهای معاشقه با یک دختر به بلوغ نرسیده سخن گفت: «سعی میکردم خود را شیفته او نشان دهم، بله درسته من شیفته او شدم». البته بعدها مشخص شد که سازندگان فیلم از یک دختر 19 ساله در این سکانسها استفاده کردهاند تا قوانین ضد پورنوگرافی کودکان را زیر پا نگذارند.
ثورا بیرچ در «زیبایی آمریکایی»
مخاطبان با دیدن نقش منا سوواری در فیلم «زیبایی آمریکایی» (American Beauty) ابروهایشان را بالا انداختند، دختری که در این فیلم نقش دختر مورد علاقه کوین اسپیسی را بازی میکند و اسپیسی رویای او را میبیند. با این وجود نقش دختر اسپیسی در فیلم که ثورا بیرچ نقش آن را بازی میکرد بحث برانگیزتر بود. بیرچ که در هنگام اکران فیلم 17 سال داشت در یکی از سکانسها برهنه است.
او بعدها گفت که هنگام فیلمبرداری این فیلم پدر و مادرش در محل حضور داشته و علیرغم ناخشنودی خود از برخی سکانسها به او اجازه بازی در این نقش را دادهاند. بدتر این که پدر بیرچ، جک، یک بازیگر قدیمی فیلمهای پورن بوده که مسئولیت مدیریت برخی از سکانسهای دخترش در فیلم «زیبایی آمریکایی» را نیز برعهده داشت.
کلر دنس در «رومئو و ژولیت»
اقتباس سینمایی مدرن باز لورمن از رمان «رومئو و ژولیت» (Romeo and Juliet) پر از خشونت دار و دستهای و خودکشی نوجوانان بود که آن را به داستانی تراژیک و تکان دهنده تبدیل میساخت. از همه تکان دهندهتر بازیگر نقش ژولیت بود. کلر دنس در هنگام بازی در این فیلم تنها 16 سال داشت. پیدا کردن بازیگر این نقش به همین دلیل دردسرساز و سخت شده بود.در ابتدا ناتالی پورتمن برای این نقش تست داده بود و وقتی که فیلم منتشر شد پورتمن درباره بازی نکردن خود در این نقش چنین گفت: «یک شرایط پیچیده بود... در آن زمان من 13 ساله و لئوناردو 21 ساله بود و از نظر کمپانی فیلمسازی و کارگردان، باز، این موضوع اصلاً درست نبود». بعد از تست گرفتن از صدها بازیگر، بالاخره کلر دنس به خاطر این که ظاهری بالغ داشت و باهوشتر از سنش به نظر میرسید (درست مانند شخصیت ژولیت) برای این نقش انتخاب شد.
آلیسیا سیلورستون در «بی سرنخ»
دو سال قبل از بازی در فیلم «بی سرنخ» (Clueless)، آلیسیا سیلورستون با بازی در فیلم کمتر شناخته شده «علاقه» (The Crush) خبرساز شد که شباهت زیادی با تریلرهای نوجوانانهای مانند «لولیتا» داشت، اما کمتر مورد توجه قرار گرفت. در این فیلم سیلورستون که آن زمان تنها 15 سال داشت عاشق یک مرد مسن میشود.این اولین فیلم سیلورستون بود و به اعتراف خودش، وی میخواست با این نقش پا جای پای بازیگران نوجوانی بگذارد که پیش از او با یک نقش جنجالی به شهرت رسیده بودند: «میخواهم جودی فاستر را دنبال کنم، زیرا او نیز در کودکی شروع کرد، اما این کار را با چیزهای کوچک احمقانه شروع نکرد- او با فیلمهای جدی و پرتنش شروع کرد و به رشدش ادامه داد». سیلورستون نیز در مسیری مشابه قدم گذاشت و همان سال در یک موزیک ویدیو ظاهر شد که او را به شهرتی جهانی رساند، موزیک ویدیوی «گریه کردن» (Cryin") از Aerosmith.
درو بریمور در «پیچک سمی»
درو بریمور در کودکی و نوجوانی زندگی بسیار بدی داشت. به ادعای روزنامه گاردین، بریمور پس از بازی در فیلم «ای تی» (E.T) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ نتوانست به خوبی با شهرت کنار بیاید. گفته میشود که او در هفت سالگی روی بستنی خود خامه پرچرب میریخت، در 11 سالگی به مشروبات الکلی روی آورد، در 12 سالگی به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد، در 13 سالگی رگ مچ دستش را زده و بستری شد و در 14 سالگی نیز به طور رسمی از والدینش جدا شد.باورکردنی نیست، اما این داستان واقعی زندگی این سلبریتی است. همین تصویر دختر بد بود که باعث شد بریمور در سال 1992 در تریلر دخترانه «پیچک سمی» (Poison Ivy) بازی کند. در هنگام انتشار این فیلم، بریمور تنها 17 سال داشت و در فیلم نقش دختری را بازی میکرد که شباهت بسیاری با شرایط زندگی واقعی او در سالهای قبل داشت. علیرغم اعتبار نامناسب دوران کودکیاش، بریمور ادعا کرده که مغزش خوب کار میکند: «حتی اگر گاهی اینجا و آنجا دختر بدی بودم، اما هیچ وقت انسان بدی نبودم». به نظر میرسد حق با بریمور است، زیرا توانست مسیر زندگی خود را بار دیگر تغییر داده و در عرصه بازیگری به موفقیتی پیش از دوران طغیانش دست یابد.
منبع: nickiswift
سیاستمداران مطرح دنیا که به اعدام محکوم شدند
- سیاستمداران مطرح دنیا که به اعدام محکوم شدند
برترینها: قانون ضعیف و قوی نمیشناسد و گردن امیر و رعیت باید در برابر قانون از مو هم باریکتر باشد. به همین دلیل نیز در طول تاریخ سیاستمداران مطرحی را سراغ داریم که روزگاری برای خودشان برووبیایی داشتند و هرگز فکرش را هم نمیکردند که گذارشان به دادگاه بیافتد و محکوم به اعدام شوند. اما اگر نگاهی به تاریخ داشته باشید چشم شما به نام سیاستمداران سرشناسی خواهد افتاد که به رأی دادگاه به مرگ محکوم شدهاند.
فهرست سیاستمدارانی که سر از چوبه اعدام در آورده اند از چیزی که فکرش را بکنید بلند و بالاتر است و به همین دلیل در ادامه برای شما به داستان چهرههای سرشناس سیاسی خواهیم پرداخت که در طول تاریخ بهجرمهای مختلف روانه میز محاکمه شده اند و در نهایت کارشان به اعدام کشیده است.
صدام حسین
ایرانی را نمیشناسیم که از جنایتهای صدام حسین بیخبر باشد و بعید میدانیم هیچ ملتی به اندازه ما ایرانیها از اعدام صدام حسین خوشحال شده باشد. صدام حسین در تاریخ 31 شهریور حمله ناجوانمردانهای به ایران را شروع کرد و در آن زمان حتی فکرش را هم نمیکرد که روزی جنگطلبیهای او دامن خودش را بگیرد و سر از چوبهدار در بیاورد.
صدام حسین که دستنشانده دولتهای غربی و آمریکا و انگلیس بود، در نهایت اسبابزحمت این دولتها شد و به همین دلیل نیز در سال 2003 آمریکا به عراق حمله کرد و با نابود کردن ارتش صدام حسین، این دیکتاتور خونخوار را به کوه و بیابان فراری داد. درنهایت نیز همانگونه که حتماً در جریان هستید صدام حسین همانند موشی که از گربه فرار میکند به سوراخی خزید و پس از چند هفته دستگیر شد. این دیکتاتور خونخوار در تاریخ سیام دسامبر سال 2006 به دار مکافات آویخته شد.
بنیتو موسولینی
بدون شک نام موسولینی را شنیدهاید، اما اگر اهل تاریخ نباشید، بعید میدانیم در جریان اعدام او قرار گرفته باشید. بنیتو موسولینی نوای مرگبار طبل جنگجهانی دوم را به استفاده گرفت تا حزب ملی فاشیست را در ایتالیا بنا کند. او مدعی بود بهدنبال بازگرداندن ایتالیا به دوران شکوه روم باستان است و به لطف همین ادعاها توانست در نهایت از جانب پادشاه ایتالیا بهعنوان نخستوزیر این کشور انتخاب شود.
موسولینی پس از بدست گرفتن قدرت تا توانست به قلع و قمع حزبهای سیاسی پرداخت و اتحادیه کارگران ایتالیا را منحل نمود. او سازمانی قدرتمند در ایتالیا بهراه انداخت که شباهتهای زیادی به گشتاپوی نازیها داشت و اعضای این سیاه لباسهای سیاه بهتن میکردند و در سرکوب مخالفان فاشیسم از هیچکاری فروگذار نبودند. این دیکتاتور ایتالیایی که رؤیای کشورگشایی در سر داشت در سال 1936 به اتیوپی حمله کرد و باعث شد تا شاه اتیوپی پا به فرار بگذارد. در این بین همانگونه که در جریان هستید در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد و پس از تیره و تار شدن سرنوشت نازیها در جنگجهانی دوم، بنیتو موسولینی که رفیق گرمابه و گلستان هیتلر بود، با کمک نیروی هوایی آلمان از ایتالیا به آلمان فرار کرد و در بهدرخواست هیتلر به شمال ایتالیا بازگشت.
اما موسولینی از این منطقه نیز مجبور به فرار شد و دستآخر پارتیزانها او را دستگیر کردند و با شلیک چند گلوله کار این دیکتاتور ایتالیایی به پایان رسید. جالب است بدانید قلب ملت ایتالیا بهاندازهای از موسولینی جریحهدار شده بود که حتی از جنازه او نیز دستبردار نبودند و نعش موسولینی چندین روز در یک مکان عمومی آویزان شد، در نهایت نیز جنازهاش را به آتش کشیدند.
نیکلای دوم روسیه
«نیکُلای الکساندروویچ رومانوف» (Nikolai II Aleksandrovich Romanov)، آخرین تزار روسیه بود و در زمان حکومتش بر لهستان نیز فرمانروایی میکرد. این تزار روس از سال 1894 تا 1917 بر روسیه پادشاهی کرد و انقلاب روسیه در سال 1917 بهبرکناری و مرگ او ختم شد.
نیکلای دوم فرزند ارشد امپراتور الکساندر سوم بود و در جوانی در حین بازدید از ژاپن، توسط یکی از شهروندان ژاپنی مورد حمله قرار گرفت و جراحت سطحی در قسمت صورت برداشت. این حمله باعث شد تا نیکلای دل خوشی از ژاپنیها نداشته باشد و به همین دلیل نیز در سال 1904 تا 1905 جنگ سختی میان روسیه و ژاپن درگرفت. آخرین تزار روس درگیر جنگجهانی اول شد و از آنجایی که نیروهای روسیه در میادین نبرد شکستهای سنگینی را تحمل میکردند، سعی کرد فرماندهی سپاه روس را شخصاً بر عهده بگیرد، اما بهرغم تلاشهایی که انجام داد در این امر ناکام ماند و لهستان را از دست داد.
از طرف دیگر حضور نیکلای دوم در میادین نبرد باعث شد تا نتواند جلوی انقلابی که علیه او در روسیه شکل گرفته بود را بگیرد و شورشها تراز روس را وادار به کنارهگیری از قدرت کرد. درنهایت نیز بلشویکها نیکلای دوم و هر پنجفرزند او را به همراه همسرش تیرباران کردند. گفته میشود آخرین تراز روس در واپسین لحظات زندگیاش گریه میکرد و پس از مرگ جنازه او و خانوادهاش در اسید قرار گرفت و در نهایت نیز بهخاک سپرده شد.
لویی شانزدهم
در این قسمت به پادشاهی از فرانسه میرسیم که دوران حکومت او با انقلاب کبیر فرانسه مقارن شد و همین قضیه نیز کار دست لویی شانزدهم داد. به گفته تاریخشناسان، اوضاع اقتصادی فرانسه از دوران لویی چهاردهم بهبعد رو به رکود شدید گذاشت و شرایط اقتصادی و فرهنگی زمینهساز انقلاب کبیر فرانسه شد.
لویی شانزدهم چیزی حدود 18 سال از 1774 تا 1792 پادشاهی کرد و بهرغم اینکه تلاش زیادی داشت تا وضعیت اقتصادی فرانسه را رونق بخشد، اما آب از چشمه گل بود و اشرافزادگان بهاندازهای در کارها دخالت میکردند که این پادشاه فرانسوی کار به جایی نبرد. در نهایت در سال 1789 مردم فرانسه کمر همت به عزل لویی شانزدهم بستند و لویی و خانوادهاش پا به فرار گذاشتند، اما توسط شورشیها دستگیر و بهجرم خیانت به کشور محاکمه شد.
گردن لویی شانزدهم در میدان کنکورد در پاریس زده شد و مردم این شهر بهاندازهای از او دل خونی داشتند که دستمالهای خود را به خون او آغشته کردند. ملکه فرانسه و همسر لویی شانزدهم نیز مدتی بعد گردنزده شد و جنازه این دو در کلیسای سلطنتی بهخاک سپرده شد. لویی شانزدهم در زمان مرگ 38 سال بیشتر نداشت.
چارلز اول
چالز اول در سال 1600 میلادی بدنیا آمد و پس از مرگ پدرش در سال 1625، از آنجایی که برادر بزرگش فوت کرده بود، به ولیعهدی رسید و در سال 1625 پادشاه شد. چارلز اول پادشاه قدرتطلبی بود و حاضر نبود قدرت را با دیگران بهاشتراک بگذارد. این سیاستها جنگهای خانمانسوزی را میان انگلیس و اسکاتلند بهدنبال داشت و آتش جنگ در نهایت به داخل انگلستان هم نفوذ کرد و درگیریهای داخلی در این کشور شکل گرفت.
جنگهای داخلی میان هواداران چارلز اول و مخالفان او به نفع پادشاه انگلستان ختم نشد و در نهایت چارلز اول به زانو در آمد و دستگیر شد. اما این پادشاه حتی در اسارت نیز حاضر نبود به خواستههای مخالفین تن بدهد و در نتیجه محاکمهای برای او تشکیل داده شد.
این دادگاه رأی به اعدام چارلز اول داد و او در تاریخ 30 ژانویه سال 1649 و زمانی که 48 سال بیشتر نداشت سر او از تن جدا شد. گفته میشود مراسم اعدام چارلز اول در هوای بسیار سردی انجام شد و او برای اینکه سرمای هوا لرزه بر اندامش نیاندازد، درخواست کرده بود تا چند لباس به او بپوشانند تا کسی فکر نکند که چارلز اول از ترس بر خودش میلرزد. طبق رسم اروپاییها، تماشاچیهای که در مراسم اعدام حضور داشتند، دستمالهای خود را به خون چارلز اول بهرسم یادبود آغشته کردند.
نیکلای چائوشسکو (Nicolae Ceau?escu)
چائوشسکو یکی از سیاستمداران رومانیایی بود که گرایش کمونیستی داشت و مقام دبیرکل حزب کمونیست رومانی را تا قبل از مرگش در اختیار داشت. این دیکتاتور کمونیست تا جایی که میتوانست به مردمش ظلم کرد و گفته میشود سرسختترین فرانروایی را در میان کشورهای کمونیستی اجرا میکرد.
جالب است بدانید چائوشسکو به ایران هم آمده بود و در سال 1989 با آقای هاشمی رفسنجانی دیوار رسمی داشت. نیکلای چائوشسکو خودش را رهبر بزرگ رومانی قلمداد میکرد و به زنش لقب مادر ملت داده بود. در دوران حکومت نیکلای چائوشسکو، جلوگیری از بارداری جرم بود و او بهبهانه توسعهصنعتی، روستاها را ویران میکرد تا کارخانه بسازد. دولت چائوشسکو در تمام جنبههای خصوصی مردم رومانی دخالت میکرد و همین قضیه نیز باعث شد تا مردم از دست این دیکتاتور بهتنگ بیایند و خشم مردم در نهایت کار او را به دار مکافات کشاند.
چائوشسکو در تاریخ 25 دسامبر سال 1989 در دادگاهی که برای محاکمه او ترتیب داده شده بود به اعدام محکوم شد و در سن 71 سالگی به همراه همسرش اعدام شد.
به آن دسته از علاقهمندان اهل مطالعهای که به تاریخچه کشورهای کمونیستی توجه نشان میدهند پیشنهاد میکنیم کتاب «کتاب چائوشسکو (ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ) اثر ادوارد بئر» را با ترجمه آقای بیژن اشتری از انتشارات ثالث مطالعه کنند.
عمر مختار
اگر اهل فیلم و سینما باشید بدون شک فیلم «شیر صحرا» (The Lion of The Desert)، را دیدهاید که در این فیلم آنتونی کویین، هنرپیشه فید سینما، نقش عمر مختار را بر عهده داشت. عمر مختار در دهکدهای کوچک در سال 1862 در لیبی بهدنیا آمد و چیزی حدود 20 سال از عمرش را به مبارزه برعلیه استعمارگران ایتالیا اختصاص داد.
عمر مختار جنبش مقاومت مردم لیبی را رهبری کرد و پس از سالها مبارزه، دستآخر در سال 1931 بوسیله نیروهای ایتالیایی دستگیر و محاکمه شد. در نهایت نیز عمر مختار توسط ایتالیاییها در یکی از شهرهای لیبی و پیشروی هوادارانش به چوبهدار سپرده شد. پس از این واقعه، عمر مختار به چهرهای ملی در میان مردم لیبی تبدیل گردید و دانشگاهی در این کشور با نام او تاسیس شد. جالب است بدانید در زمان ناآرامیهای لیبی در سال 2011 نیز یک بار دیگر نام عمر مختار بر سر زبان مردم لیبی افتاد و در شعرها و تبلیغات، نام عمر مختار بهعنوان نشانهای از آزادیخواهی به چشم میخورد.
ذوالفقار علی بوتو
اگر خاطرتان باشد همین چند سال پیش بینظیر بوتو، سیاستمدار زن پاکستانی در پاکستان ترور شد، جالب است بدانید بینظیر بوتو، دختر ذوالفقار علی بوتو بود و پدرش نیز دوران سیاستمداری پرجنجالی داشت و در نهایت نیز سر از چوبهدار در آورد. ذوالفقار علی بوتو مقام نخستوزیری پاکستان را در اختیار داشت و در پی کودتایی که ضیاءالحق انجام داده بود برکنار شد.
ذوالفقار علی بوتو مهمترین شخصیت سیاسی پاکستان بهحساب میآید که تأکید ویژهای برای دستیابی این کشور به بمب اتم داشت و در نهایت نیز با پیگیریهای او، پاکستان به سلاح اتمی دست پیدا کرد. این شخصیت سیاسی که رهبر حزب مردمی پاکستان را نیز بر عهده داشت به جرم همدستی در قتل پدرِ یکی از همقطاران سیاسیاش محکوم به اعدام شد.
پاتریس لومومبا (Patrice Lumumba)
حزب تحتنظر پاتریس لومومبا در سال 1960 در انتخابات کنگو برنده شد و این کشور که بهتازگی توانسته بود از زیر بیرق بلژیک بیرون بیاید و بهاستقلال برسد، به سمت آزادی پیش رفت. قسمت زیادی از این موفقیت ملی توسط پاتریس لومومبا ایجاد شده بود، اما عمر لومومبا بهدنیا نبود که این موفقیتها را در دراز مدت جشن بگیرد و دولتهای استعمارگر تاب تحمل این سیاستمدار آزادیخواه را نداشتند.
لومومبا چیزی حدود 10 هفته در مقام نخستوزیر خدمت کرد و پس از آن با توطئههای آمریکا از مقام نخستوزیری برکنار شد. عزل لومومبا و فراری شدن او برای استعمارگران کافی نبود و افرادی از جانب دولت بلژیک مامور به قتل پاتریس لومومبا شدند. در نهایت نیز لومومبا بدست همین نیروها قطعهقطعهشد و تکههای بدنش را در اسید انداختند تا هیچ رد و اثری حتی از جنازه او هم باقی نماند.
نام پاتریس لومومبا به چهرهای آزادیخواه در میان مردم کنگو تبدیل شد و چندین میدان و ساختمان با اسم وی در این کشور نامگذاری شده است. تهرانیهای عزیز هم که به خوبی خیابان پاتریس لومومبا را در تهران میشناسند.
محمد نجیبالله احمدزی
در این قسمت به آخرین رئیسجمهور حکومت دموکراتیک افغانستان رسیدیم که به طرزفجیعی توسط نیروهای طالبان شکنجه و اعدام شد. بسیاری از مردم افغانستان محمد نجیبالله را فردی میهنپرست و صلحطلب میدانند که تا آخرین لحظه به کشورش خدمت کرد.
ماجرای اعدام نجیبالله احمدزی از این قرار بود که پس از ورود طالبان به کابل، احمد شاه مسعود از او درخواست میکند تا افغانستان را ترک کند، اما نجیبالله این پیشنهاد را قبول نکرد و در کابل باقی ماند. در نهایت در تاریخ 27 سپتامبر سال 1996، نیروهای طالبان محمد نجیبالله را دستگیر کردند و پس از اعدام، جنازه او و برادرش، شاهپور احمدزی، در یکی از مناطق کابل آویزان شد. نجیبالله شخصیت برجستهای در دنیای سیاست افغانستان بهحساب میآید و سیاستمداری بود که جنگهای داخلی افغانستان را پیشبینی کرده بود. جالب است بدانید محمد نحیبالله مدتی بهعنوان سفیر افغانستان در تهران خدمت کرد و همسرش، فتانه نجیب، دکترای زبان و ادبیات فارسی دارد و بهمدت چندین سال بانوی اول افغانستان شناخته شد.
گریگوری زینوویف (Grigory Zinoviev)
حتی اگر به تاریخ روسیه و دوران حکومت کمونیستی در این کشور علاقه نداشته باشید، باز هم بدون شک نام استالین را شنیدهاید و حتماً در جریان هستید که این دیکتاتور بزرگ روس، احکام اعدام زیادی صادر کرد و چهرههای سرشناس روسیه با دستور او به چوبهدار سپرده شدند. گریگوری زینوویف نیز یکی از چهرههای سیاسی روسیه بود که پس از مرگ لنین کمکهای زیادی به استالین کرد تا او را به قدرت برساند،، اما بهقدرت رسیدن استالین همانا و قلع و قمع کردن هوادارانش همانا.
در نتیجه پس از قدرت گرفتن استالین، گریگوری زینوویف که متوجه خطر شده بود، سودای قد علم کردن در مقابل استالین و نقشه برای تضعیف او را در سر داشت و همین نقشهها کار دستش داد و استالین حکم اعدام گریگوری زینویف را صادر کرد.
پیر لاوال (Pierre Laval)
جنگجهانی دوم بازتابهای زیادی داشت و دولتمردان، هرکدام روشهای خاص خود را برای تعامل با این جنگ خانمانسوز در پیش گرفتند. «پِیر لاوال»، نیز سیاستمدار فرانسوی بود که در زمان سقوط فرانسه، سکان وزارت خارجه این کشور را در اختیار داشت. او بههمراه «مارشال پتَن»، (Maréchal Pétain)، رئیسجمهور وقت فرانسه پس از اشغال این کشور، فرمانی را برای تحتتعقیب قراردادن پارتیزانهای فرانسوی که با نیروهای آلمانی مبارزه میکردند صادر کرد و این فرمان پس از آزادی فرانسه کار دستش داد چرا که در سال 1944 نیروهای متفقین، فرانسه را از چنگ آلمان آزاد میکنند و پیر لاوال بهعنوان معاون دولت دستنشاندهای که در فرانسه از جانب آلمان شکل گرفته بود بهجرم خیانت به کشور محاکمه میشود.
در این محاکمه پیر لاوال و مارشال پتن به جرم خیانت محکوم به اعدام میشوند و «ژنرال دوگل» (General de Gaulle)، حکم اعدام مارشال پتن را به حبس ابد کاهش میدهد، اما پیر لاوال روانه جوخه اعدام میشود. از قرار معلوم پیر لاوال بر این باور بود که با تسلیم فرانسه به نازیها، جلوی خون و خونریزی بیشتر مردم فرانسه گرفته میشود. او قبل از اینکه تیرباران شود با صدای بلند فریاد زندهباد فرانسه را سرداد و اعلام میهنپرستی کرد.
نوری سعید
زمانی که عراق زیر بیرق انگلستان اداره میشد و دوران پادشاهی این کشور، نوری سعید به یکی از برجستهترین سیاستمداران عراق تبدیل شد و 14 بار سکان نخستوزیری عراق را در دست گرفت. نوری سعید رابطهای بسیار نزدیک با انگلیسیها داشت و بهعنوان یکی از مهمترین اشخاص در حفظ نظام پادشاهی عراق شناخته میشد.
نوری سعید در زمان جنگ میان اعراب و اسرائیل در سال 1948 نیز تاجایی که توانست سعی کرد عراق را از مهلکه جنگ دور نگه دارد و به دلیل دشمنان بسیاری که داشت دوبار ناچار شد تا از عراق فرار کند. دستآخر در سال 1958 و در پی کودتایی که در عراق شکل گرفت نوری سعید که با لباس زنانه در حال فرار از عراق بود، دستگیر و اعدام شد.
در این بین مردم عراق که دلشان حسابی از نوری سعید خون بود، به اعدام او رضایت ندادند و پیکر وی را از خاک بیرون کشیدند و در خیابان آتش زدند.
صادق قطبزاده
آخرین نفر از فهرست سیاستمدارانی که به اعدام محکوم شده اند را به فردی اختصاص دادیم که در هواپیمایی که امام خمینی (ره) را به ایران آورد در کنار ایشان نشست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مدتی ریاست سازمان صدا و سیما را در اختیار داشت. قطبزاده از همان ابتدای پیروزی انقلاب، ساز مخالف زد و تلاشهای زیادی برای نجات گروگانهای آمریکایی و برگرداندن شاه به ایران داشت.
خرابکاریهای قطبزاده ادامه پیدا کرد تا اینکه درنهایت در فروردینماه سال 1361 بهجرم کودتا و اقدام برای ترور بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیتالله خمینی (ره)، دستگیر شد. مدتی بعد نیز در تلویزیون حضور پیدا کرد و رسما به هدفش برای ترور و کودتا اعتراف نمود. او در تاریخ 24 شهریور 1361 در زندان اعدام شد.
منبع: ranker
.: Weblog Themes By Pichak :.